امروز دوشنبه , 01 مرداد 1403

شنبه تا پنج شنبه - 9 صبح الی 20 عصر

7,000 تومان
  • فروشنده : مدیر
  • مشاهده فروشگاه

  • کد فایل : 44999
  • فرمت فایل دانلودی : .doc
  • تعداد مشاهده : 3304

دانلود تحقیق درمورد ماجراي هلن

دانلود تحقیق درمورد ماجراي هلن

0 3.3k
دانلود تحقیق درمورد ماجراي هلن

با دانلود تحقیق در مورد ماجراي هلن در خدمت شما عزیزان هستیم.این تحقیق ماجراي هلن را با فرمت word و قابل ویرایش و با قیمت بسیار مناسب برای شما قرار دادیم.جهت دانلود تحقیق ماجراي هلن ادامه مطالب را بخوانید.

نام فایل:تحقیق در مورد ماجراي هلن

فرمت فایل:word و قابل ویرایش

تعداد صفحات فایل:25 صفحه

قسمتی از فایل:

در زمان (وقوع) اين داستان، هنوز در آپارتمان شرلوك هولمز در خيابان بيكر لندن زندگي مي كردم.

يك روز صبح خيلي زود، خانم جواني با لباس مشكي به يددن ما آمد.

خسته و ناراحت به نظر مي رسيد و چهره اش بسيار سفيد (رنگ پريده) بود.

با صداي بلند گفت «من مي ترسم! از مرگ مي ترسم آقاي هولمز»

«لطفاً كمكم كن! هنوز سي سالم نشده اما موهاي سفيدم را نگاه كن! من خيلي مي ترسم!»

هولمز با مهرباني گفت، «فقط بنشين و ماجرايت را براي ما تعريف كن،

(حرفش را) چنين شروع كرد «اسمم هلن استونر است و با ناپدري ام، دكتر كرمسبي رويلوت، در نزديكي يك آبادي در حومة شهر زندگي مي كنم.

خانوادة او زماني ثروتمند بود اما وقتي ناپدري ام به دنيا آمد ديگر پولي در بساط نداشتند.

بنابراين براي پزشك شدن درس خواند، و به هند رفت.

آنجا مادرم را مي بيند و با او ازدواج مي كند. آن موقع من و خواهرم جوليا خيلي كوچك بوديم.

همانطور كه مي بينيد، پدرمان مرده بود.

شرلوك هولمز پرسيد، «احتمالاً مادرتان مقداري سرمايه داشت؟»

«اُ. بلي، مادرم پول زيادي داشت بنابراين ناپدري ام ديگر بي پول نبود.»

هولمز گفت، «خانم استونر، در باره ايشان، بيشتر بگوييد.»

يكبار در هند از خدمتگذار هندي اش عصباني شد و او را كشت.

بخاطر اين كار به زندان افتاد و ما همگي به انگلستان برگشتيم.

مادرم هشت سال پيش در يك تصادف مرد.

و ناپدري ام همة ثروت او را تصاحب كرد، اما اگر من يا جوليا ازدواج كنيم بايد ساليانه 250 پوند به ما بدهد.

هولمز گفت، «و حاا شما با او در حومة شهر زندگي مي كنيد.»

هلن استونر پاسخ داد، بلي، آقاي هولمز، اما در خانه مي نشيند و هرگز كسي را نمي بيند.

الان بيش از پيش عصبي و خشن شده است و بعضي وقتها با مردم آبادي درگير مي شود.

الان همه از او مي ترسند و هر وقت او را مي بينند فرار مي كنند.

آنها از حيوانات وحضي هندي اش كه آزادانه در باغ پرسه مي زنند مي ترسند.

يك دوست آنها را از هند برايش مي فرستد.